دریافت کدهای جاوا برای وبلاگ شما
روستای فریازان - آرشیو 1391/11

روستای فریازان - آرشیو 1391/11
<-Description->
قالب وبلاگ

تاریخ مختصری از مهاجرت عبدالملکی وعبدالمالکی های ایران

1- مقدمه:

عبدالملکی، عبدالمالکی، عبدالملکیان یا ملکی های غرب مازندران که در بخش های کجور(روستاهای میرکلاه، کدیر، پول)، چمستان و صلاح الدین کلا ساکن اند، همگی به عبدالملکی یا اوملکی شهرت دارند. آنها اصالتاً کرد و از نژاد آریا می باشند. شعری در همین رابطه از نگارندۀ سطور به گویش کردی عبدالملکی: قبلِ اسلام یانَه مان کردستان بی/ نِمِه زانی پاوَه یا هورامان بی/ هجومِ تازیِ عهدِ ساسانی/ ایمَش آوارَه کرد، هر یَک یَه شانی

2- تاریخ مهاجرت:

1-2 از اورامانات به جنوب ایران:

همانگونه که پیشتر گفته شد،خاستگاه نیاکان عبدالملکی قبل از اسلام در اورامانات کردستان بود امّا مشخص نیست که به چه علت و از چه زمانی بعد از ورود اسلام به کردستان، ایشان از آن مناطق کوچ کرده و به جنوب ایران مهاجرت نمودند. در همین رابطه،مکنزی نخستین سرکنسول انگلیس در رشت در سفرنامه اش (1858 میلادی) می نویسد:«[عبدالملکی ها] قرار بود که در جهاد علیه انگلیسی ها که صدراعظم وطن پرست و دیندار اسبق اعلام کرده بود بجنگد، ولی قبل از اینکه وارد مهلکه شوند جنگ خاتمه یافت و مجبور نشدند که به جنوب ایران سفر کنند. می گویند عبدالملکی ها در اصل از آن منطقه به اینجا آمده اند[1].»(سفرنامه شمال،ص71) اکنون نیز عبدالملکی ها در جنوب ایران، حوالی گچساران در روستایی به نام سراب نینیز زندگی می کنند که به ملک زاده و اسد زاده شهرت دارند. ایشان بر مزار نیاکانشان نیز نام خانوادگی عبدالملکی دیده می شود و همگی خود را عبدالملکی یا اوملکی می خوانند.

2-2 از جنوب به استان همدان:

بعد از مهاجرت به جنوب، عبدالملکی ها در استان همدان (محلّی بین ملایر، تویسرکان و نهاوند) هم مرز با استان لرستان ساکن شدند. در مناطقی که امروزه به این نامها معروفند: روستاهای گِرا، فَریازان، زاغه(که ساکنانش اکنون به تیمور آبادِ تویسرکان کوچ نموده اند)، نوقده، دو قلعه، فرس فج، دارانی پائین، حسین آباد قِشلاق، وِردابه، نوآورزمان و محمد آبادِ محمّد زمان.

3-2 از همدان(تویسرکان) به خراسان (در گز):

در زمان نادرشاه افشار، عبدالملکی ها (ایلاتی که اکنون در مازندران ساکن اند) به همراه طوایف زندیه به درگز قوچان فرستاده شدند و عبدالملکی های کردستان به قلعه عبدالملکی قروه تبعید گردیدند. ایرج افشار در این باره می نویسد:« مردم ایل عبدالملکی در گذشته ساکن درگز بودند ولی بنا به عللی به فارس مهاجرت کردند»[2].(ایل ها،چادر نشینان و طوایف عشایری ایران،ج2،ص1078)

4-2 از خراسان (در گز) به همدان و شیراز:

پس از آن، عبدالملکی ها و دودمان زندیه از درگز خراسان به جایگاه نخستین خود یعنی لرستان و اطراف توسیرکان کوچ نمودند. احتمالا در هنگام بازگشت از درگز به استان همدان، تعداد کمی از عبدالملکی ها در بخش روداب سبزوار ساکن شدند که اکنون در آنجا حدود 12 خانوار (56 نفر) می باشند. ایل عبدالملکی در هنگامِ زمامداری کریم خان زند از لرستان و تویسرکان به شیراز می روند. میرزا تقی خان سپهر در این باره در کتاب جنگ بین الملل اوّل می نویسد: «دودمان عبدالملکی از ایل زندیه هستند. زادگاه نیاکانشان ملایر است که از آنجا به شیراز کوچ کردند و چون لطفعلی خان کشته شد خاندان عبدالملکی به فرمان پادشاه آن روز، آقا محمدخان به تهران آمدند».

5-2 از شیراز به تهران(شهریار):

بنا به گفته ایرج افشار سیستانی، عبدالملکی ها پس از انقراض سلسله زندیه در سال 1169 خورشیدی به دستور آقا محمّد خان قاجار ابتدا به شهریار تهران کوچانده شدند و بعد از یک سال به نور و کجور مهاجرت می نمایند[3]. (ایل ها،چادر نشینان و طوایف عشایری ایران،ج2،ص1078)

6-2 از تهران(شهریار) به مازندران(بخش کجور):

عبدالملکی ها در زمان آقا محمد خان قاجار، بعد از یک سال اقامت در شهریار تهران در سال 1169 خورشیدی، به مازندران غربی(بخش کجور) کوچانده شدند. روستاهای عبدالملکی نشین مازندران غربی عبارتند از: سید محلّه، کش کوه و خرم آباد (تنکابن)،روستاهای کدیر، پول، میرکلا و خاچک( بخش کجور) و روستای صلاح الدین کلا (بخش نور). البته ناگفته نماند که این خانواده های عبدالملکی به دلیل کمی جمعیت و ازدواج با بومیان منطقه،زبان مادری و اورامی خود را فراموش نمودند و امروزه به زبان تبری تکلم می کنند.

در زمان اقامتشان در کجور بود که جنگ های ویرانگر ایران و روسیه تزاری در زمان پادشاهی فتحعلی شاه قاجار آغاز شد.در این جنگ ها که از سال 1218 هجری قمری آغاز گردید، عبدالملکی ها به سرکردگی جعفرخان عبدالملکی از پیادگان معروف عباس میرزا بودند که فقط در یک روز برای جلوگیری از هجوم توپهای ژنرال دالوف روسی، چهارصد شهید تقدیم ایران نمودند.

عبدالملکی ها در جنگهای ایران و افغان هم شرکت فعال داشتند و در این نبردها یکی از بزرگان این ایل به نام رشید خان عبدالملکی، نیای زنده یاد حاج رشید اکبری عبدالملکی از حسین آباد در راه دفاع از خاک به همراه جوانان دیگر عبدالملکی شهید شد.

7-2از کجور به چهارقلعه عبدالملکی (شهرستان بهشهر):

به گفته ایرج افشار سیستانی، ایل عبدالملکی در سال 1275 هجری قمری برای مقابله با مهاجمان ترکمن به چهار قلعه عبدالملکی انتقال یافتند.بنا به روایت خودشان در زمان آمدن به مازندران، حدود چهار هزار نفر خانوار بودند؛ امّا در اثر آب و هوای این منطقه تعدادشان به ششصد خانوار تقلیل یافت[4]. (ایل ها،چادر نشینان و طوایف عشایری ایران،ج2،ص1078 )

چهار طایفه عبدالملکی شامل این روستاها می شود: زاغمرز، زینوند، امیر آباد و حسین آباد. زبان اهالی چهارقلعه عبدالملکی، همان زبان زیبای کردی اورامی است و عبدالملکی های چهارقلعه بعد از قرن ها دوری از خاستگاه نیاکانشان همچنان حافظ سنت ها،زبان و فرهنگ اجدادی شان هستند. می توان نمونه هایی از این باورها را در امثال،کنایات و اشعار کردی شان مشاهده نمود.

3- صاحب منصبان ایل عبدالملکی:

روسای ایل عبدالملکی از زمان زندیه تا پهلوی اول به ترتیب تاریخی از این قرارند:1.عبدالرزاق خان عبدالملکی،2.صادق خان عبدالملکی 3. ابدال خان عبدالملکی(دوران زندیه)، 4. جعفر خان عبدالملکی 5.بسطام خان عبدالملکی 6. شکرالله خان عبدالملکی 7.جعفرخان عبدالملکی 8.سرتیپ عسگر خان عبدالملکی(عظام الملک) 9.جعفرخان عبدالملکی(عظام الملک کوچک) 10.سرتیپ قاسم خان عبدالملکی (هژبرالدوله) (دوران قاجاریه و اوایل پهلوی)

4- زبان و گویش:

گویش عبدالملکی شاخه ای از گویش اورامی است. البته امروزه گویش های غیر کردی عبدالملکی در گویش عبدالملکی ها وارد شده است که دلیل آن را باید در دور بودن عبدالملکی ها از خاستگاه نیاکانشان دانست؛ و مهاجرت های اجباری به مناطق شرق، جنوب و شمال ایران برای حراست و مرزبانی از خاک سرزمین. اما با این وجود، زبان و فرهنگ بیگانه هنوز نتوانسته است به طور کامل این گویش شیرین اورامی را دستخوش حوادث و خواسته های خود قرار دهد.

امروز عبدالملکی های ایران بنا به آگاهی و باوری که به فرهنگ اصیل پدری خود دارند، هنوز گویش کردی عبدالملکی را حفظ کرده و بعد از گذشت هزار و اندی سال جدائی از سرزمین نیاکانشان، به زبان مادری تکلم می کنند. برای نمونه به تعدادی از واژگان و فعل های عبدالملکی اشاره می کنم: کِناچو= دختر، کُورَه= پسر، یانَه= منزل، ویرگاه= غروب، گیجی= پیراهن، زام= زخم، فیکه= سوت، اَوِر= آتش، آرگاه= جای آتش. کیانام= فرستادم، شانام= انداختم، تاشام = تراشیدم، لوآیم= رفتم. پرسایم= پرسیدم. فهرست کاملی از این افعال و واژگان در کتاب «امثال و اشارات و واژگان کردی عبدالملکی» تالیف نگارنده این سطور آمده است و خوانندگان را به این کتاب[5] ارجاع می دهم.

عبدالملکی ها هنوز مانند اورامی زبان ها، فعل خوردن را اینگونه صرف می کنند: واردِم، واردِد، واردِش، واردِمان، واردِتان، واردِشان (گویش ژاورو). در گویش اورامی(بخش اورامان) سه نوع آخر اینگونه تلفظ می شود: واردِما، واردِتا، واردِشا. بنابراین نتیجه می گیریم که گویش عبدالملکی به گویش ژاورویی از بخش اورامان نزدیک تر است.در اینجا باید گفت که جز زبان مادری هیچ دلیلی برای بیان هویت وجود ندارد.

5- تالیفات،تحقیقات و همایش در زمینه تاریخ و زبان عبدالملکی ها:

تاکنون کتاب های ارزشمندی در زمینه تاریخ، زبان و فرهنگ ایل عبدالملکی نگاشته شده است که به ترتیب تاریخی عبارتند از: 1. منظومه «برای تو زاغمرز» که توسط استاد روانشاد قدرت الله یاسمی عبدالملکی سروده شده و به همّت آقای مهندس مسعود رحمتیان عبدالملکی و با مقدمه آقای مهندس جلال ابوطالبی عبدالملکی به چاپ رسیده است. 2. «پیشینه عبدالملکی ها در مازندران و کردستان» تالیف حسن سلیمی عبدالملکی که در سال 1381 توسط انتشارات شلفین به چاپ رسیده است. کتاب «امثال و اشاره و کنایه و تطبیق واژگان عبدالملکی با معادل فارسی» تالیف «حسن سلیمی عبدالملکی» که در سال 1387 توسط انتشارات شلفین منتشر شد. کتاب «تاریخ ایل عبدالملکی» تالیف «رضا عبدالملکی» که در سال 1388 توسط انتشارات شلفین منتشر گردید. و کتاب «تاریخچه دیرین عبدالملکی ها» تألیف «جمشید عبدالملکی» که توسط مولف در سال 1388 انتشار یافت. آقای احمد فاتحی عبدالملکی نیز از نویسندگان عزیز عبدالملکی است که کتابش با عنوان «گنج سخن» توسط انتشارات «نشر روح» در سال 1384 به چاپ رسید. البته باید در اینجا از شاعران خوش قریحه عبدالملکی نیز یاد کرد که با مجموعه های شعری خود، برگ زرینی به تاریخ ادبیات و فرهنگ عبدالملکی ها افزوده اند.شاعر ارجمند، استاد محمدرضا عبدالملکیان که از مجموعه کتابهایش می توان به این موارد اشاره کرد: مَه در مِه 1354، ریشه در ابر 1366،رباعی امروز1366، رد پای روشن باران 1374،آوازهای اهل آبادی 1374، ساده با تو حرف می زنم 1382، گل چه پایان قشنگی دارد 1383، حالا که آمده ای 1384، پل خواب 1386،حالا که رفته ای1387. شاعر گرامی صمد عبدالمالکی(درخشان) از روستای فریازان تویسرکان،صاحب «دیوان درخشان» که در سال 1386 انتشار یافت. شاعر جوان،گروس عبدالملکیان که کتابهایش از این قرارند: «پرنده پنهان» 1381، «رنگ های رفته دنیا» 1383، «سطرها در تاریکی جا عوض می کنند» 1385. در پایان باید از شاعر جوان عبدالملکی، آقای مهرداد جهانگیری نیز یاد کرد که مجموعه ای از شعرهایش توسط «دفتر شعر جوان» به زودی روانه بازار خواهد شد.

غیر از این کتاب ها، می توان به همایش سراسری عبدالملکی های ایران اشاره کرد. نخستین «همایش پیوند با تبار و دیار عبدالملکی های ایران» در زاغمرز(مرداد 1389) با دبیری نگارنده این مقاله برگزار گردید. سخنرانان همایش عبارت بودند از: استاد دکتر سوران کردستانی(محقق و شاعر کُرد)، استاد محمدرضا عبدالملکیان(شاعر معاصر و مدیر دفتر شعر جوان ایران)، دکتر حسین اسلامی(محقق و رئیس پژوهشکده ساری شناسی)، استاد محمّد رشید امینی(نویسنده و شاعر پاوه ای)، آقای هادی سپنجی (شاعر) آقای جمشید عبدالملکی(محقق تاریخ عبدالملکی ها)، شاعر توانای عبدالملکی ها استاد صمد خان عبدالمالکی از فریازان توسیرکان، دکتر رضا عبدالملکی(نویسنده کتاب تاریخ ایل عبدالملکی)، مهرداد جهانگیری(روزنامه نگار و شاعر عبدالملکی) و اینجانب حسن سلیمی عبدالملکی. در پایان باید اشاره کرد که نگارنده این سطور غیر از این کتابها، مقالاتی هم درباره عبدالملکی ها نوشته است که به دو زبان اورامی و فارسی در نشریات اهورا و اورامان به چاپ رسیده است.

6- اصل و نسب کردی عبدالملکی ها:

بعضی از محققین و مورخین، عبدالملکی ها را قشقائی، لُر، افشار و ممسنی دانسته اند که دکتر رضا عبدالملکی در کتاب «تاریخ ایل عبدالملکی» با دلایل تاریخی، عبدالملکی ها را کُرد دانسته و نظر ایشان را اصلاح نموده است. علاوه بر این، نگارنده در پی مسافرت های فراوان به مناطق کردنشین اورامانات ایران و عراق، انجام تحقیقات میدانی در این مناطق، مصاحبت با اهل زبان و نویسندگان حوزه فرهنگ و ادبیات اورامی و نیز با شرکت در همایش های پژوهشی در زمینه زبان اورامی، به این نتیجه رسیده است که گویش عبدالملکی شاخه ای از گویش اورامی می باشد و زبان اورامی، مادر گویش های اورامی، زنگنه ئی، باجلانی، لکی، کاکایی، زازاکی، کنوله ئی و عبدالملکی است. اکنون در اینجا به منظور توضیح این مناطق،اشخاص و همایش های مورد اشاره، خوانندگان را به بعضی از موارد توجه می دهم تا ایشان نیز تا حدودی با این اشخاص و مناطق آشنا گردند.

الف- مناطق: مسافرتهای تحقیقاتی به کردستان ایران، بخش اورامانات(ژاورو،تخت و لهون)، حجیج، اورامان، کماله، دزلی، سنندج، مریوان، سقز، قروه و قلعه عبدالملکی. کردستان عراق: شهرستان های سلیمانیه، هولر،روستای تویله در بخش اورامان لهون. استان کرمانشاه: پاوه، کامیاران، پالنگان، جوانرود و کنگاور. استان همدان: شهرستان تویسرکان و روستاهای گِرا، فَریازان، زاغه و روستاهای مورد اشاره در بخش «مهاجرت از جنوب به غرب».

 ب- اشخاص: مصاحبت با آقایان محمّد رشید امینی(محقق و شاعر)، دکتر سوران کردستانی (پژوهشگر تاریخ کرد)، احمد نظیری(نویسنده و محقق)، معتصم شافعی(فعال فرهنگی در پاوه)، هورامان بهرامی(سردبیر مجله اهورا)، هادی سپنجی (شاعر و نویسنده پاوه ای)، امیر امینی (محقق و نویسنده پاوه ای)، فاتح رحیمی(نویسنده دستور زبانی اورامی) و گویشوران ماچو زبان بخش کردستان عراق: ماموستا کاک ایوب رستم (نویسنده، شاعر و رئیس مرکز روشنفکری هورامان لهون)، کاک جمیل هورامی(از بنیانگذاران مرکز روشنفکری هورامان لهون) و آقای کاکائی(رئیس فرهنگ سابق اقلیم کردستان و مشاور آقای مسعود بارزانی).

ج- همایش ها: شرکت در همایش اوارمان شناسی(سروآباد)، همایش اورامان شناسی(دانشگاه سنندج،1384)، همایش مشاهیر اورامانت (شهرستان پاوه، 1386)، فستیوال اورامان (ویژه ماچو) در سلیمانیه کردستان (2009 میلادی)

  7- گفته های ماموستا مردوخ کردستانی و کورت فریشلر آلمانی درباره عبدالملکی ها و خاستگاه اورامان:

در اینجا لازم می دانم برای آگاهی بیشتر خوانندگان عزیزان به خاستگاه نیاکان عبدالملکی، به کتاب ارزشمند برادر عزیزم، کاک جمشید عبدالملکی تحت عنوان «تاریخچه دیرین عبدالملکی» اشاره ای کرده تا بتوانیم محلّ زندگی نیاکانمان را به خوانندگان عزیز معرفی نمائیم؛ که از زبان ماموستا مردوخ و نویسنده آلمانی تبار کورت فریشلر بیان گردیده است.

کاک جمشید عبدالملکی در کتاب خود(تاریخچه عبدالملکی ها)، از قول ماموستا مردوخ مؤلف تاریخ و جغرافیای مناطق کردستان چنین آورده است: «[ساکنان] قلعه های ناحیه قروه، قبلاً در اورامانات و مناطق جنوب غربی آن ناحیه با شغل گله داری و تفنگچی گری زندگی می کردند.» (تاریخچه دیرین عبدالملکی ها،ص 112) و در همین کتاب آورده است که «زندگی دیرینه اوملکی ها در مناطق اورامان و در قسمتی از ناحیه اورامان جنوب غربی، مشرف به جوانرود و در کوهستانهای صعب العبور در عصر مادی ها به گله داری و نظامی گری سپری می شد.» (همان کتاب،ص 121)

همچنین کاک جمشید عبدالملکی در کتاب خود به نقل از کتاب «کنیز شاهزاده خانم فرعون»، تألیف کورت فریشلر آلمانی آورده است: یکی از مردان رومی(یونانی) که از جنگ با ایرانیان در ناحیه آذربایجان شرقی، نزدیکیهای میانه، شکست می خورد؛ پس از جنگ، با باقی مانده سپاه خودش عازم روم می شود، او ابتدا از دامنه های زاگرس و از منطقه اورامانات رهسپار عراق کنونی و آنگاه عازم سوریه بوده، می گوید:در ارتفاعات و دامنه کوههای ناحیه ی غربی ایران به طایفه پر جمعیتی برخورد کردیم به نام اوملک یا ایوملک. آنان مردانی سلحشور و جنگجو بودند و احشام زیادی داشتند. در آن موقع از سال، زمستان بود و هوا خیلی سرد بود. راه را بر ما بستند و عده ای از ما کشتند و ما ناچاراً به التماس افتادیم که گرسنه هستیم اوّل کمی غذا به ما بدهید بعداً هر چه می خواهد انجام دهید، عده ای از سران این طایفه که معلوم بود رؤسای آنها هستند در یک مکان جمع شدند. بعد از مشورت برای باقی مانده از افرادم آتش روشن کردند و غذای کافی در اختیار ما گذاشتند و مانند اسرا با ما رفتار می کردند. چون بر خورد با اوملک ها نزدیک غروب بود در مکانی مخصوص ما را جای دادند و برای ما آتش روشن کردند و تا صبح از نگهبانی غفلت ننمودند . بعد از اینکه آفتاب طلوع نمود به قدر کافی غذا در اختیار سپاه من گذاشتند و ما را آزاد نمودند. با وجود اینکه اوملک ها می دانستند ما یونانیها دشمن ایرانی ها هستیم، بعد از اینکه عده ای از سربازانم کشته شدند من به التماس افتادم و آنها هم با ما خوب رفتار کردند. دانستم که ایرانیها مخصوصاً این طوایف کرد، مهمان نوازند ولو اینکه دشمن آنها باشد.»

ماموستا مردوخ در کتاب «تاریخ و جغرافیای مناطق کردستان» آورده است: زندگی دیرینه اوملکی ها در مناطق اورامان و خصوصا در قسمتی از ناحیه جنوب غربی اورامان، مشرف به جوانرود و نیز در کوهستانهای صعب العبور در عصر مادی ها به گله داری و نظامی گری سپری می شد».(تاریخچه دیرین عبدالملکی ها،ص 123)

با استناد به گفته های کورت فریشلر(مذکور در بالا) و ماموستا مردوخ، به این نتیجه می رسیم که خاستگاه نیاکان عبدالملکی در کردستان بخش اورامانات بوده و این خاستگاه طبق اشاراتی که در این مقاله آمده است، بخش ژاورو(احتمالاً بیساران، پالنگان، جوانرود و ناحیه پاوه) محل زندگی نیاکان عبدالملکی به هنگام برخورد به فرمانده و سپاه یونانی می باشد که در اواخر حکومت اسکندر و قبل از حکومت سلوکیان و اشکانیان بوده است. نتیجه این مشاهدات و گویش حال حاضر عبدالملکی ها گواه این مدعاست که خاستگاه عبدالملکی ها اورامانات و گویش آنها اورامی می باشد.

 
پراکندگی فعلی عبدالملکی ها:

هم اکنون بخش عظیمی از جمعیت عبدالملکی های ایران در چهارقلعۀ عبدالملکی(بهشهرِ مازندران) و مناطقی بین ملایر، تویسرکان و نهاوند ساکن اند. بعد از آن باید به عبدالملکی های قلعۀ شهرستان قروۀ سنندج اشاره کرد. عبدالملکی های مهاجر به حومۀ تهران و قم نیز در مرتبۀ بعدی از نظر تعداد خانوار و جمعیت، قرار دارند که در شهرهای مامازن، خاتون آباد، نظرآباد، شهریار، هشتگرد و شهرستان قم ساکن اند. باید گفت که احتمالا در روستاهای آب باریک و شکرآبادِ الیشتر استان لرستان نیز تعدادی از جمعیت عبدالملکی ساکن اند. در غرب مازندران، عبدالملکی ها و ملکی ها که همان خانواده های عبدالملکی هستند ساکن بوده و مورد مطالعه و تحقیق قرار گرفته اند. در پایان باید به عبدالملکی های روداب سبزوار نیز اشاره کرد که در حدود دوازده خانوار بوده و اکثرشان به شهرهای بزرگ خراسان مهاجرت نموده اند. در اینجا از خوانندگان این مقاله درخواست می شود که اگر اطلاعاتی بیشتر از مطالب این مقاله، دربارۀ عبدالملکی ها و سکونت گاه هایشان در دست دارند با شماره هایی که در پایان مقاله آمده است ارتباط برقرار نمایند تا نویسنده را در جهت شناسایی دقیق تر عبدالمکی ها و مطالعۀ تاریخشان یاری رسانند.   
 
نویسنده پژوهشگر ارجمند حسن سليمي عبدالملكي
 

تماس با نگارنده (حسن سلیمی عبدالملکی) تلفن منزل:01525352614

تلفن همراه: 09111569149 ایمیل: ileabdolmaleki@yahoo.com


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها:
[ 1391/11/28 ] [ 04:04 ] [ حسین عبدالمالکی(محمدی) ] [ ]


پخت نان خومونی(نان محلی) ودرست کردن تنور

در گذشنه وارد هر خونه ای که میشدی در گوشه ای از حیاطش اطاقی بود که همه

دیواراش وسقفش رو دودۀ آتش تنور که بهش خونه تنوریمی گفتیم سیاه کرده بود .

چندتا از خانم های که تنور درست می کردن اسماشون حاجی آهو طلا ،غزی (علیرضا )

ومادر بزرگم ماه گل که واسم تعریف میکرد که اول از سلمونی (اریشگاه ) مو می آوردیم

وبا گل قاطی میکردیم وهمش می زدیم بعد گل رو به صورت قالب مسطتیلی با کمی

ضخامت در می آوردند.سپس اونارو روی هم میذاشتند و به صورت استوانه ای تو خالی

در می آوردند .

داخل اطاقکی که توی حیاط به عنوان خانه تنوری در نظر می گرفتند چاله ای میکندند و

تنور رو داخلش می ذاشتند.خمیر نان هم اینطور بود که خانوم خونه توی یک تشت خمیر

رو درست می کرد و می رفت چوب توی تنور آتیش میزد تا که ذغال درست

بشه .معمولا از کف تنور تا سطح کف خونه تنوری یه سوراخی به صورت تونل میزدند

که بهش بازن میگفتند.یه سوراخ هم به قطر بیست تاسی سانت سقف خونه تنوری میذاشتند

واسه این که دود آتیش تنور از اونجا بیرون بره که بهش درینجه می گفتند. در این مدت

که خانم خونه آتیش میذاشت چوب ها می سوختند وبه زغال تبدیل میشدند خمیر نان هم

ورآمده بوده آماده پخت بود. بعد خمیر رو به گُنه (چونه) می گرفتند و اونو روی لانجین با

نافیس پهن میکردند و بادست اونو روی شاطون می کشیدند وبه دیواره تنور میزدند وچند

دیقه بعدنون رو از تنور با سیخ در می اوردند.

 

 

متأسفانه از زمانی که آقای جلیل جلیلوند فرزند مرحوم حسین شاه مراد 

 

 وحاجی مالمیر  فرزند مرحوم آقا محمد نانوایی صنعتی به روستا آوردند  

 

کم کم  تنور ها از  خانه ها  رخت  بربستند ودیگر در خانه ای نمیتوان تنور 

 

 ونان خومونی پیدا  کرد. البته درگوشه وکنار  شهرستان  تویسرکان  

 

نانوایی های که نان محلی می پزند دیده  می  شود ولی نانشان با 

 

 آتیش  زغال پخته  نمی شود بلگه با گاز خانگی می باشد که  

 

نانشان   مزه   اون نان های گذشته  رو نمی ده. 


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها:
[ 1391/11/20 ] [ 05:50 ] [ حسین عبدالمالکی(محمدی) ] [ ]

شغل اکثر مردم روستای فریازان کشاورزی  ودامداری است. مردم روستا محصولاتی از قبیل کندم، جو، لوبیا ، سیب زمینی ، کوجه ودر چند سال اخیر سیر کاری در روستا رونق خوبی پیدا کرده است ومردم بیشتر به سیر کاری روی آورده اند. که این محصول خواص دارویی زیادی را دارد ماند:

سير اثر نيكويي در ضد عفوني كردن معده دارد، ولي نبايد آن را زياد مصرف كرد.

سير، رسوبات خون را حل مي كند. از اين رو مصرف سير به كساني كه درد مفاصل دارند، نقرس گرفته اند و يا به رماتيسم مبتلا شده اند توصيه مي شود. سير ادرار را زياد مي كند و فشار خون را پايين مي آورد.
سير، بهترين درمان براي فراموشي و نسيان است، خوردن سير كدورت ذهن را از بين مي برد.
سير، بهترين تقويت كننده پياز مغز است و روي مغز تأثير نيكو دارد. خوردن سير عضلات قلب را به نشاط مي آورد و به وسيله اين گردش خون منظم مي شود. مصرف سير مجاري تنفس وخون را پاك مي كند و به اين وسيله از تنگي نفس مي كاهد.
سير برخي از انواع سل ريوي را معالجه مي كند به خصوص وقتي كه با شير ممزوج باشد. سير، براي معالجه اسهال و برونشيت و سردرد و زكام مزمن و ضعف حافظه و سرگيجه سودمند است.
سير در برابر امراض بسياري مانند تب، مقاوم است. سير، پوست بدن را خوشرنگ و گونه ها را سرخ و روده ها را از عفونت ها پاك مي كند ( به خصوص در اطفال) و با اين خاصيت انسان را در مقابل بيماري تيفوئيد و ديفتري محافظت مي كند.
سير، سنگ كليه را از بين مي برد و كرم هاي نازك شكم اطفال را نابود مي كند.
سير، فلج و رعشه را معالجه مي كند و در مورد مالاريا و بي خوابي خيلي مفيد است.

ولی در کل باید بگویم که گندوم وجو بیشتر کشت می شود.بر خی از کشاورزان روستا توانسته اند برق را جانشین موتور هایی کنند که با سروصدای زیاد توسط آنها آب را از چاه بیرون میکشیدند و گشت زمین های خود را به صورت آبیاری بارانی آب بدهند.در حال حاضر بیشتر خانواده ها در کنار کشاورزی به گاوداری  وگوسفند داری(به صورت سنتی در حیاط منزل) می پردازند که درآمد کوچکی از فروش شیر وگوشت آنها بدست می آورند.

اکثر کشورزان روستا در میان زمین های کشاورزی خود درخت های گردو ،سیب ، البالو ،هلو وشلیل نیز دارند ونیز باغ های انگور در این روستا زیاد می باشد که بخشی از انگور این باغ ها را می فروشند. 

کشاورزی در فرهنگ اهل بیت

کشاورزی در فرهنگ اهل بیت(ع) از اهمیت بسیار بر خور دار است. این کار نه تنها در کلمات آن بزرگان مورد بیشترین تاکید قرارگرفته، بلکه اکثر پیامبران الهی، پیشوایان معصوم و بندگان صالح عملا به این کار پرداخته و به آن افتخار کرده اند. آن بزرگان کشاورزان را انسانهایی ارزشمند، متوکل، نیکوکار، صاحب پاک ترین و حلال ترین شغل ها و سودمند به حال جامعه معرفی کرده،در جهان آخرت، صاحب بهترین مقامات دانسته اند. اهمیت و ارزش دادن به کشاورزی در فرهنگ غنی اسلام تا آنجا پیش رفته که ذات مقدس باری تعالی در قرآن خودش را کشاورز معرفی کرده، خطاب به مردم می فرماید: «افرایتم ما تحرثون. ء انتم تزرعونه ام نحن الزارعون » آیا ندیدید تخمی را که در زمین می کارید؟ آیا شما کشاورزید یاما؟ آری، کشاورز حقیقی منم!


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها:
[ 1391/11/14 ] [ 03:48 ] [ حسین عبدالمالکی(محمدی) ] [ ]

 

نام شاعرصمد ونام خانوادگی اش عبدالمالکی (ملغب به درخشان) است که منصوب به عبدالملک سامانی آخرین سلسله سامانی می باشد. پدرش محمدرضا خان از سواران بنام وخوشنویس بوده است.مادرش عالی نصب از فرزندان سوری ها و خوانین رودآور بوده است.درخشان کشاورزی فعال وکوشا است ودر حال حاضر به باغداری وکشاورزی در زادگاهش روستای فریازان مشغول است.

از کودکی قریحۀ شاعری  وذوق لطیف هنری داشته وبرای پرورش این قریحه بخصوص در سال های اخیر زحمات زیادی را کشیده است که از جمله می توان به حضور منظم اودر کلاس های برسی شعر شورای شعر وزارت فرهنگ وارشاد اسلامی در تهران ،تالار رودکی وبعضا در تالار وحدت برگزار میشده است اشاره کرد.

اساتید درخشان در آن جلسات عبارتند بوده اند از:

مرحوم حسین لاهوتی(صفا)

عبداله الفت

مرحوم مهرداد اوستا

مشفق کاشانی

استاد ستوده

درخشان بیشتر طبع خود را در غزل آزموده و اشعار او آکنده از احساسات لطیف شاعرانه است. به نظر می آید طبیعت سر سبز ومصفای تویسرکان وبخصوص زادگاهش فریازان بر اشعار شاعر ثأثیر شگرفی داشته، چرا که نشاط ، شادی ،سرمستی وشوریدگی در اشعار درخشان مألوف با طبیعتی آکنده از زیبایی وطراوت شده است.

رسید مژده  که آید به  بوستان صنمی         

  جهان شود گلستان زناز خوش قدمی

رسد به نوک گیاهان سحرگاهان شبنم

                                                 ز باد صبح نماند به چهره گردغمی

درخشان همسری دارد در مهربانی کم نظیر ودر کدبانویی شهره ، با دوستان شاعر چون خواهری مهربان برای شاعر نه همسر ، بلکه مادری دستگیر وهمراه است.

اگر چه شاعر از داشتن فرزند محروم است ، اما به جای فرزند خداوند  اشعاری به او داده است که ماننده فرزند آنهارا پروریده و اکنون بازنشسته وانها را به مجله چاپ آراسته است.

درخشان از خواهری نام می برد فاطمه نام که در زندگی او نقش بسزای داشته ، واگر قریحۀ شاعری وروحیه ای هنری در درخشان وجود دارد حاصل محبت های بی دریغ همسر و خواهری است که گرمای محبت شاعر را سرشار و گلستان عشق او را اسر نموده است .

در حال حاضر اشعار صمد در کتاب دیوان درخشان در 1000 جلد درزمستان  سال 1386 با رده بندی 62/1 فا8  وشماره کتابشناسی ملی 1106476 به چاپ رسیده است.

دلبرم  رفت  و نگه  بر  من  بیمار  نکرد

آنکه  بود  اهل  وفا با منش اینکار  نکرد

دام  گسترد  از آن  خرمن  کیسوی   بلند

آن چه افسون زمهان بود که آن یار نکرد

چون دلم شد به خم زلف کجش سخت اسیر

مختصر رحم  بر این مرغ  گرفتار نکرد

شرح حال از چه نویسم  که  در ایّامی چند

آنچه معشوقه  بدید  از من و انکار   کرد

عهد ها بست چو گل رقعه ز رخسار گشود

لیک  دروقت عمل رو به خریدار   نکرد

چرخ  وارونه  اگر  قاتل  خون خوار  نبود

پس چرا دوش مرا جز غم  دل با ر نکرد

از عزیزان چه  بگویم که  به پروازی  چند

پر زنان  بار دگر جا بر سر دیوار  نکرد

دیدی آخرکه  دلا  این  فلک  پاک  سرشت

پرورش  داد  ولی  رحم  دگر  بار  نکرد

در خزان میکشد آن سبزه وگل  را به چمن

آن چه  بد بود  که  با  یار  وفا دار  نکرد

شاهدان را  بخمد  قامت وغمخوار  نگشت

کین چونین رحم  بر آن سر وسپیدار نکرد

ای درخشان ثمر از دولت این چرخ مجو

چون کسی را بخوداز روی وفا یار نکرد


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها:
[ 1391/11/14 ] [ 03:10 ] [ حسین عبدالمالکی(محمدی) ] [ ]

گولو بازی(تیله بازی)

 گولو بازی  که در زبان ادبی همان تیله بازی است ،بازی است که بچه ها بازی می کند وبیشتر در موقع عید نوروز بازی می شود .در این بازی که باید تعداد بازی کنندگان آن از 2نفر به بالا باشد تا6یا 7 نفر که تعدا بیشتر هم می شود ولی معمول آن تا هفت نفر است. 

 

هر گیم بازی باید، بازی کنندگان هرکدام یک سکه روی زمین(به صورت عمود) پشت سر هم  می کارند و شرط میکند که هر گیم از سره چند تومان باشد.بعد  از اولین سکه فاصله ای راتعین می کند وهرکس به گولوی خو به طرف سکه ها نشانه گیری می کنند هرکس که اولین سکه را بزند در دال بعد (گیم )سَلار  است ،در ضمن کسی که سکه ای را با گولوی خود میزند می تواند دوباره بازیرا ادامه دهد. 

در بازی ،بازی گنندگان می توانند گولوی یکدیگر را نشانه رفته و همدیگر را بزنند واز بازی خارج کنند کسی که اول گولوی او را بزنند در دال بعد او قیر است (یعنی باید آخرین نفر در دال بعد از سر خط شروع نشانه گیری کند) وکسی که آخرین سکه را بزند باید دوم نفر در دال بعد سکه ها را نشانه بگیرد (که در بازی به او میگویند تو پی هستی) . 

هردال(گیم) وقتی که همه سکه هارا با گولوی خود میزدند یا گولوی همدیگر را میزدند و یک نفر در بازی باقی می ماند اون دال تمام می شد و دوباره از سر خط شروع بازی آغاز میشد. 

هر کس هم که پولش تمام می شود از بازی اوت می شود.


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها:
[ 1391/11/12 ] [ 22:52 ] [ حسین عبدالمالکی(محمدی) ] [ ]

پریازان همان فریازان است. درست مثل پارس که مقصود همان فارس است.

در زمان ایران باستان هرگاه میخواستند کلمات را قدرت ببخشند وآنرا اهورایی ومقدس کنند از واژه (( فر )) در ابتدای کلمات استفاده میکردند، مانند فرهنگ که از فر +آهنج که بعدها بصورت فرآهنگ وسپس فرهنگ درآمد؛ فریازان از دو واژه (فر ) به معنای شکوه، عظمت و قدرت و ( یازان ) یعنی مبارزان و جنگجویان قوی میباشد.

مصداق این احتمال هم وجود چهار تپه باستانی در روستای فریازان است. یکی از این تپه ها، تپه معروف گرعوا ( گبرآباد ) است. این تپه ها، پادگانهایی برای این جنگجویان قدرتمند قوم (ماد) درجنوب کوه الوندبوده است. کمی پائین تر از فریازان و به موازات رودخانه کرزانرود در ضلع جنوبی فریازان، روستای (فرسفج) به معنای (چراگاه اسبان ) محل چرای خیل اسبان این جنگجویان قدرتمند بوده است که در تاریخ قوم ماد در همدان، کمتر به آن اشاره شده است.

چند احتمال دیگر در مورد علت نامگذاری فریازان به قرار زیر میباشد.

پریوازان: پری به معنای کنار، واز به معنای باز و گسترده و ان (الف ونون) آن به معنای محل یا مکان. روی همرفته در اینجا پریوازان به معنای محلی که فاقد کنار و دیوار و حصار میباشد و دارای دشت باز است.

پرعوزان:پر به معنای کنار؛ عو به معنای آب ؛ زان به معنای ازآن میباشد،روی هم رفته به محلی که از کنار آ ن، یا از درون آن آب می آید. که وجود بیش از چهل حلقه چاه عمیق و چاه های آب شرب شهرستان تویسرکان که در فریازان اسقرار یافته و عبور رودخانه بزرگ که از میان فریازان می گذرد گواه این موضوع میباشد.

فری آزان:فری به معنای بزرگی و آزان به معنای از آن،روی هم رفته فری آزان به معنای بزرگی و شکوهمندی از آن آمده و یا خواهد آمد.

فری تازان: فری به معنای بزرگی یا بزرگان، تازان به معنای سواران رونده که حرف ((ت)) تازان با گذشت زمان حذف شده است.

در معنای دیگر فریازان یعنی خوشنویسان..


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها:
[ 1391/11/11 ] [ 20:44 ] [ حسین عبدالمالکی(محمدی) ] [ ]

   

 

 

پدر بزرگ عزیزم(حسن آقا) ومادر بزرگ عزیزم(ماه گل) روحتان شاد  

 

هردو اهل فریازان بودند پدر بزرگم فرزند اسماعیل(کلانتر) ومادرش نوش آفرین،مادر بزرگم فرزندپیر قلی ومادرش طاوس.

 یاد روزگار گذشته ،خانه باسفایی داشتند وهمه نوه ها ونتیجه ها وفامیل ها همه دوستشان داشتند مخصوصا من که با این که چندین سال از فوتشون میگذره وقتی به یادشون می افتم گریم میگیره.  

خیلی وقت ها پیششون بودم، یه بار مادربزرگم  از زمان نامزدیش واسم گفت : که یکسال بوده با پدربزرگت نامزد بودم  ولی هنوز قیافشو ندیده بودم تا یک روز که با مادرم به عروسی یکی از فامیل ها رفته بودیم اونجا مادرم بهم گفت که اون پسری که اونجا بلا پشت بام وایسده رو میبینی ،گفتم اره ،گفت اونه که نامزدت است. 

 می خوام بگم که اون موقع ندیده دختر بسر ها باهم ازدواج میکردند ،چه زندگی با صفایی داشتند ( مادر بزرگم میگفت منو پدر بزرگت حتی یک بار هم با هم دعوامون نشده) الته اون موقع توقعات هم پایین بوده.ولی الان.........................


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها:
[ 1391/11/6 ] [ 17:59 ] [ حسین عبدالمالکی(محمدی) ] [ ]

چند مرده حلاجی ؟  

هرگاه کسی بر سر لاف زنی و خودستایی برآید از باب تعریض وکنایه در جوابش میگویند :" ببینیم چند مرده حلاجی " و یا به اصطلاح دیگر :" باید دید چند مرده حلاجی " یعنی باید دید که در انجام کار تا چه اندازه موفق خواهی بود . به گفته علامه دهخدا در امثال و حکم عبارت چند مرده حلاج بودن کنایه از انجام دادن کاری است که در حدود توانایی چند مرد باشد و شاید تشبیه به عمل چند مرد حلاج باشد که یک تن آن را انجام دهد .
ولی به جهاتی که ذیلاً خواهد آمد مدلل می گردد که این حلا ج آن پنبه زن کوچه و بازار نیست بلکه ناظر بر حسین بن منصور حلاج است که به غلط او را در افواه عامه و حتی در ادبیات ایران به نام منصور حلاج می خوانند و منصوروار! بر سردارش میکنند . در حالی که منصور پدرش بود که در خوزستان با شغل حلاجی و پنبه زنی روزگار میگذرانید و امرار معاش میکرد .
حسین بن منصور حلاج ، از نامیترین عارفان وارسته ایران است که به سال 244 هجری در ولایت طور ازتوابع بیضای فارس متولد شد . پدرش به کار حلاجی و پنبه فروشی در خوزستان می زیست .
حلاج در دوازده سالگی قرآن کریم را از بر کرد و درشهر به کسب علوم و کمالات پرداخت . سپس به بصره رفت ودر مدرسه حسن بصری رموز تصوف را آموخت و از دست عمروبن عثمان مکی خرقه پوشید و رفته رفته در سلک بزرگان عرفا و صوفیه عصر و زمان خود نظیر جنید بغدادی درآمد .
حلاج در طول مدت عمرش بین بغداد و بصره و اهواز و خراسان در حرکت بود و با صوفیان قشری وظاهربین به مخالفت برمی خاست . روی هم رفته بیست و دوبار مراسم حج به عمل آورد که برای باردوم از بغداد با چهار صد مرید به زیارت مکه شتافته بود .
افوال و گفته های اهل علم درباره حلاج مختلف است : گروهی وی را ازاولیا پندارند و پاره ای خارق هادات و کرامات به وی نسبت می دهند . جمعی کاهن وکذاب و شعبده بازش شمارند و بعضی به خدایی او قایل شده به کلماتش استناد می کنند .
حلاج تا آخرین لحظات زندگی بر حقانیت عقیده و آرمان خودش پایدار ماند ومعراج مردان را بر سر دار می دانست .
باری ، سرانجام به حلاج بهتان بستند که شعبده باز است و کفر می گوید و در شورش بغداد که به سال 296 هجری روی داد متهمش کردند .
پس ازچندی حامد بن عباس وزیر خلیفه به دستیاری و فتوای ابوعمر حمادی محمدبن یوسف قاضی بغداد حکم قتلش را ازمقتدر خلیفه عباسی گرفتند و روز سه شنبه 24 ماه ذیقعده از سال 309 هجری در بغدا به فجیعترین وضعی بر دارش کردند ، به این ترتیب که نخست دو دستش را بریدند ، حلاج خنده ای بزد . گفتند :" خنده چیست ؟" گفت :" دست از آدمی بسته جدا کردن آسان است ." پس دو دست بریده خون آلود بر روی در مالید و روی در مالید و روی ساعد راخون آلود کرد . گفتند :" چرا کردی ؟" گفت :" خون بسیار از من رفت . دانم که رویم زرد شده باشد شما پندارید که زردی من از ترس است . خون بر روی مالیدم تا در چشم شما سرخ روی باشم گه گلگونه مردان ، خون ایشان است ."
آن گاه چشمهایش برکندند که قیامتی از خلق برخاست ودر این میان شورشیان چندین ساختمان و دکان را به آتش کشیدند و سر به طغیان برداشتند . پس زبانش را بریدند و در شامگاه که سرش را بریدند حلاج در میان سربریدن تبسمی کرد وجان داد .
سپیده دم همان شب پیکرش را به آتش کشیدند و خاکسترش را به دجله ریختند .
تاثیر حلاج بر فرهنگ و ادبیات ایران به قدری چشمگیر و عمیق بود که کمتر کتاب نظم و نثری را می توان یافت که از حلاج به اقتضای مقام ومقال یاد نشده باشد . در زمینه فرهنگ عامیانه نیز تاثیر حلاج به خوبی مشهود و محسوس است چنان که امروزه وقتی از پایداری واستقامت کسی سخن می گویند گفته می شود : چند مرده حلاجی ؟ یعنی : ببینیم تا بدانیم تاب و توان تو چند است .

 

دنبال نخود سیاه فرستادن

هرگاه بخواهند کسی از مطلب و موضوعی آگاه نشود و او را به تدبیر و بهانه بیرون فرستند و یا به قول علامه دهخدا:"پی کاری فرستادن که بسی دیر کشد." از باب مثال می گویند: "فلانی را به دنبال نخود سیاه فرستادیم." یعنی جایی رفت به این زودیها باز نمی گردد.
اکنون ببینیم نخود سیاه چیست و چه نقشی دارد که به صورت ضرب المثل درآمده است.
به طوری که می دانیم نخود از دانه های نباتی است که چند نوع از آن در ایران و بهترین آنها در قزوین به عمل می آید.
انواع و اقسام نخودهایی که در ایران به عمل می آید همه به همان صورتی که درو می شوند مورد استفاده قرار می گیرند یعنی چیزی از آنها کم و کسر نمی شود و تغییر قیافه هم
نمی دهند مگر نخود سیاه که چون به عمل آمد آن را در داخل ظرف آب می ریزن تا خیس بخورد و به صورت لپه دربیاید و چاشنی خوراک و خورشت شود.
مقصود این است که در هیچ دکان بقالی و سوپر و فروشگاه نخود سیاه پیدا نمی شود و هیچ کس دنبال نخود سیاه نمی رود، زیرا نخود سیاه به خودی خود قابل استفاده نیست مگر آنکه به شکل و صورت لپه دربیاید و آن گاه مورد بهره برداری واقع شود.
فکر می کنم با تمهید مقدمۀ بالا ادای مطلب شده باشد که اگر کسی را به دنبال نخود سیاه بفرستند در واقع به دنبال چیزی فرستادند که در هیچ دکان و فروشگاهی پیدا نمی شود

 تو بدم، بمیر و بدم

 پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی کند، استاد گفت : «دم آهنگری را بدم !»

شاگرد مدتی ایستاده، دم را دمید، خسته شد؛ گفت : «استاد اجازه میدی بنشینم و بدمم ؟»

  

 استاد گفت : «بنشین»باز مدتی دمید و خسته شد، گفت : «استاد ! اجازه میدی دراز بکشم و بدمم !»
                          

                                 گفت : «دراز بکش و بدم»؛


بعد از مدتی باز خسته شد؛ گفت : «استاد اجازه میدی بخوابم و بدمم ؟»

استاد گفت: «تو بدم، بمیر و بدم» 

  شمشیر از رو بستن

عبارت بالا کنایه از مبارزه­ی علنی و آشکار است نه پنهانی.

 در واقع مقصود گوینده این است که اهل خدعه و حیله و فریب نیست که شمشیر در نهان داشته باشد و از پشت خنجر بزند. آشکارا مبارزه می­کند و از اخافه و ارعاب دشمن و مخالف بیم و هراسی ندارد.

 در عصر سلسله­های اخیر داش مشدی­ها و لوطی­ها نیز در زمره­ی عیاران و جوانمردان در آمده­اند و از آداب و رسوم عیاران در محله­ی خویش پیروی می­کرده­اند یعنی از ثروتمندان و متمکنین می­ستاندند و به فقرا و مستمندان می­بخشیدند. به علاوه داش مشدی­ها و لوطی­ها در هر کوچه و گذر چنان قدرتی داشته­اند که از ترس آنان کسی جرات نمی­کرد به ناموس دیگران تجاوز کرده حتی به چشم بد نگاه کند.

عیاران و جوانمردان از آنجا که مجامع و تشکیلات محرمانه و پنهانی داشته­اند و به ظاهر کسی آن­ها را نمی­شناخت و نباید بشناسد لذا به هنگام انجام ماموریت شمشیر را از رو نمی­بستند بلکه کمربند چرمین را در زیر لباس بر کمر می­بستند و شمشیر را از حلقه­ی کمربند مزبور آویزان می­کردند به قسمی که معلوم نشود سلاحی بر کمر دارند و احیانا شناخته شوند.
بعدها که تشکیلات عیاری رونقی یافت و کار عیاران بالا گرفت هرگاه که دشمن را ضعیف و ناتوان تشخیص می­دادند و مبارزه­ی پنهانی را ضروری نمی­دیدند بدون هیچ گونه بیم و هراسی شمشیر را از رو می­بستند و دشمن را از پای در می­آوردند.

این مثل رفته رفته بر اثر مرور زمان به صورت ضرب المثل در آمد و در موارد مبارزات علنی و آشکار و به منظور تحقیر و تخفیف طرف مقابل مورد استفاده و استناد قرار گرفت. 
 خر ما از کرگی دم نداشت چیست؟

مردی خری دید به گل در نشسته و صاحب خر از بیرون کشیدن آن درمانده .مساعدت را ( برای کمک کردن ) دست در دُم خر زده قُوَت کرد ( زور زد ) . دُم از جای کنده آمد. فغان از صاحب خر برخاست که ” تاوان بده !”
مرد به قصد فرار به کوچه یی دوید، بن بست یافت. خود را به خانه ایی درافکند. زنی آن جا کنار حوض خانه چیزی می شست و بار حمل داشت ( حامله بود ). از آن هیاهو و آواز در بترسید، بار بگذاشت ( سِقط کرد ). خانه خدا ( صاحبِ خانه ) نیز با صاحب خر هم آواز شد.

مردِ گریزان بر بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به کوچه ایی فروجست که در آن طبیبی خانه داشت.
جوانی پدر بیمارش را به انتظار نوبت در سایه دیوار خوابانده بود؛ مرد بر آن پیر بیمار فرود آمد، چنان که بیمار در حای بمُرد. پدر مُرده نیز به خانه خدای و صاحب خر پیوست !


مَرد، هم چنان گریزان، در سر پیچ کوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و بر زمینش افکند.

پاره چوبی در چشم یهودی رفت و کورش کرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !
مردگریزان، به ستوه از این همه، خود را به خانه قاضی افکند که ” دخیلم! “. قاضی در آن ساعت با زن شاکیه خلوت کرده بود. چون رازش فاش دید، چاره رسوایی را در جانبداری از او یافت و چون از حال و حکایت او آگاه شد، مدعیان را به درون خواند .
نخست از یهودی پرسید .
گفت : این مسلمان یک چشم مرا نابینا کرده است. قصاص طلب می کنم .
قاضی گفت : دَیتِ مسلمان بر یهودی نیمه بیش نیست. باید آن چشم دیگرت را نیز نابینا کند تا بتوان از او یک چشم برکند !

و چون یهودی سود خود را در انصراف از شکایت دید، به پنجاه دینار جریمه محکومش کرد !
جوانِ پدر مرده را پیش خواند .
گفت : این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاکش کرده است. به طلب قصاص او آمده ام .

قاضی گفت : پدرت بیمار بوده است، و ارزش حیات بیمار نیمی از ارزش شخص سالم است.حکم عادلانه این است که پدر او را زیر همان دیوار بنشانیم و تو بر او فرود آیی، چنان که یک نیمه جانش را بستانی !
و جوانک را نیز که صلاح در گذشت دیده بود، به تأدیه سی دینار جریمه شکایت بی مورد محکوم کرد !

چون نوبت به شوی آن زن رسید که از وحشت بار افکنده بود، گفت :
قصاص شرعاً هنگامی جایز است که راهِ جبران مافات بسته باشد. حالی می توان آن زن را به حلال در فراش ( عقد ازدواج ) این مرد کرد تا کودکِ از دست رفته را جبران کند. طلاق را آماده باش !
مردک فغان برآورد و با قاضی جدال می کرد، که ناگاه صاحب خر برخاست و به جانب در دوید .

قاضی آواز داد : هی ! بایست که اکنون نوبت توست !
صاحب خر هم چنان که می دوید فریاد کرد :

مرا شکایتی نیست. محکم کاری را، به آوردن مردانی می روم که شهادت دهند خر مرا از کرگی دُم نبوده است. 

 باش تا صبح دولتت بدمد

این مصراع که از «کمال الدین اصفهانی» شاعر قرن هفتم هجری است در مواردی به کار می­رود که آدمی به آثار و نتایج نهایی اقدامات خود که شمه­ای از آن بروز و ظهور کرده باشد به دیده تامل و تردید بنگرد. در آن صورت مصراع بالا را بر زبان می­آوردند تا مخاطب به فرجام کارش با نظر اطمینان و یقین نگاه کند. 

 

  
موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها:
[ 1391/11/6 ] [ 15:43 ] [ حسین عبدالمالکی(محمدی) ] [ ]

 

  

به روستای شهید پرور فریازان خوش آمدید 



 فریازان هم از این شکارها داره ولی نه همه فصلی


امروز 18.12.92 این عکس به دستم رسیده بعضی از بازیکنان توی عکسو میشناسم  اگر اسم هر کدوم رو میدونید بهم لطف کنی بگید.متشکرم


  همواره منتظر نظرات ارزشمند شما بازدید کنندگان محترم هستم

 

 

 


موضوعات مرتبط:

برچسب‌ها:
[ 1391/11/5 ] [ 06:41 ] [ حسین عبدالمالکی(محمدی) ] [ ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

فریازان از روستاهای شهرستان تویسرکان و جرء استان همدان می باشد. فریازان چند قسمت میشه که: 1.ورودی روستا تا اول پل که قدیمی تر ها بهش علی آباد فریازان هم میگفتن .به این دلیل بهش علی آباد میگفتن که اولین کسی که در این قسمت از روستا خونه درست کرده زنده یاد علی پایروند ( علی شیخالی) بوده 2.درقلا حسن . که در نزدیگی خونه های اونجا تپه ای با قدمت بالا وجود داره که اسمش ........ 3.محله ای بالا. که شامل خانه های که در اطراف مسجد روستا و خیابانی که به طرف محمود آباد میره میشه. 4.محله پاین. به خانه های واقع شده درکوچه ای که ازمسجد به طرف باغ های روستا کشیده شده و در قدیم قسمت پاین روستا محصوب می شده است محله پایین نام گرفته است.